اشعار عید سعید فطر
عید فطر آمد و ماه رمضان گشت تمام
بـر شمـا همسفـران سفـر روزه سلام
روزه هاتان همه در پبش خـداونـد قبول
روزگار خـوشتـان مظهـر تـوفیـق مـدام
عـزت و همتتـان شـاهـد تـاییـد و ظفـر
عیـدتـان خرٌم و شیرینیتان بـاد بـه کام
محمد روحانی
************************
صبح نشاط دم زد ، فيض سحر مبارک
عيش صبوح مستان ، بر يکدگر مبارک
عيد گشاد ابرو ، بربست رخت روزه
اين را حضر خجسته ، آن را سفر مبارک
تيغ هلال شوال ، باز از افق علم شد
ماه صيام بشکست ، فتح و ظفر مبارک
وقت سحر موذن ، آهنگ عيش برداشت
بر گوش روزه داران ، اين خوش خبر مبارک
انجام خير دارد ، فکر شراب و ساقي
بحث فقيه و زاهد ، بر خير و شر مبارک
طبع حکيم و صوفي ، هر کس به طالعي زد
اين راست نفع ميمون ، آن را ضرر مبارک
************************
نغمه ريزيد غياب مه نو آخر شد
باده خرم عيد است که در ساغر شد
روز عيد است ، سوي ميکده آييد به شکر
که ببخشند هر آنکس که در اين دفتر شد
ساقي از ميمنت عيد دهد باده صاف
جرعه گيريد چو معشوق به خم رهبر شد
مطربا نغمه عيدانه زن و دست فراز
که ز هر پرده نغزت هله اي ديگر شد
صد کنم شکر بر اين عيد که از عرش رسيد
صد کشم رشک که ايام صيام آخر شد
فرصتي بود که اين تيره ي دل صاف شود
نعمتي بود که بر تشنه لبان کوثر شد
آتشي بود که در سردي سوزان وجود
دم گرمي شد و در مجمر دل اخگر شد
واي بر ما که از اين جام نگيريم لبي
حيف زان آتش اگر سوخت و خاکستر شد
حاليا عيد شد و رونق مي افزون گشت
مستي افزون کند اين باده چو پر شکر شد
************************
بگذشت مه روزه ، عيد آمد و عيد آمد
بگذشت شب هجران، معشوق پديد آمد
آن صبح چو صادق شد، عذراي تو وامق شد
معشوق توعاشق شد، شيخ تو مريد آمد
شد جنگ و نظر آمد، شد زهر و شکر آمد
شد سنگ و گهر آمد، شد قفل و کليد آمد
جان از تن آلوده، هم پاک به پاکي رفت
هرچند چو خورشيدي بر پاک و پليد آمد
از لذت جام تو دل مانده به دام تو
جان نيز چو واقف شد، او نيز دويد آمد
بس توبه شايسته برسنگ تو بشکسته
بس زاهد و بس عابد کو خرقه دريد آمد
باغ از دي نامحرم سه ماه نمي زد دم
بر بوي بهار تو، ازغيب رسيد آمد
مولوي
************************
عيد فطر آمد که ساقي عاشقان را جام داد
عاشقان تشنه را از جام وحدت کام داد
بعد چندي لب فروبستن ز اکل و شرب، دوست
سفره اي گسترد از احسان و بار عام داد
تا هلال ماه شوال از افق شد آشکار
ساقي از راه وفا، کام دل ناکام داد
خلعتي از تار و پود نور بر اندام جان
حضرت جانان ز لطف بيکران انعام داد
جانب ميخانه بشتابيد اي ميخوارگان
کاين زمان پير مغان، اصحاب را پيغام داد
حيف، رفت آن ماه و صد شکر آمد اين عيد سعيد
دست ساقي باز مي بوسم که ما را جام داد
لب فرو بستيد از نوشيدني گر چند گاه
از خم وحدت شما را باده ي گلفام داد
دست افشان، پايکوبان جانب ساقي رويد
چون که عيدي باده ي جانبخش آن خوشنام داد
روزه داران را ز راه مرحمت در صبح عيد
ايزد جان آفرين پاداش آن ايام داد
«خوش عمل» چون عيد فطر آمد ز لطف خويشتن
حضرت حق طبع ما را قدرت الهام داد
************************
تا پيک صبا مژده ز عيد رمضان داد
او باب چنان را ز رخ ماه نشان داد
از آتش دوزخ همه را حضرت جانان
از يُمن چنين روز بکف خط امان داد
از مرحمت ماه پر از فيض و ضيافت
پاداش خداوند به ما باغ جنان داد
بشنو ز خروس سحر از بام شريعت
بر پيکر اين روز به آواز توان داد
بر مسلم و بر مسلمه اين عيد مبارک
کز نور حضورش طربي بر همگان داد
تا سود و زيان شد عملت را همه ميزان
اين عيد صيامست نشان سود و زيان داد
مقبول نمازيست نيازش بود از پي
خوش آنکه بخيل فقرا لقمه نان داد
خورشيد جهان بود همه صُم و صلاتت
کين گونه طراوت به تو و کون و مکان داد
برخيز و به شکرانه اين عيد سماع کن
زيرا رمضان را به تو حق هديه گران داد
اين روزه و اين خمس و زکاتست پريسا
بر پيکره ي مرده ي اشعار تو جان داد
************************
به پاى درد و دل بنده چاه کم آورد.
مقابل جگر من که آه کم آورد.
به پيش هيچ کسى کج نگشت گردن من
ولى مقابل اين بارگاه کم آورد.
تمام شد رمضان, تازه ما شروع شديم
به شب نشينى عشاق ماه کم آورد
به بارگاه کريمت گناهکار آمد
ولى ببخش اگر که گناه کم آورد.
شدم شبيه به"جون"غروب عاشورا
کنار نور تو رنگ سياه کم آورد
اگر نگاه کنى کم مياورم حتما
زهير در قبل يک نگاه کم آورد.
براى کوه گناهى به کاه راضى شد
بدا بحال هر آنکس که کاه كم آورد
خدا زياد کند بين توبه ها کم را
زمان توبه چه خوب ست گاه کم آورد.
زمان توبه من هم نريخت گريه من
همينکه رفت دم قتلگاه, کم آورد.
خودت بيا و بگو ياعلى بلندم کن
دوباره بنده تو بين راه کم آورد
علي اکبر لطيفيان
************************
رفتي اي ماه خدا ماه جلي
ماه مهماني حق ماه علي
مه عشق و مه شور و مه نور
مه دلدادگي و ماه سرور
مه عفو و مه غفران گناه
ماه دلبستگي دل به الاه
با نوايي همه لبريز دعا
داشتم در دل شب با تو صفا
همنوا با دل زارم بودي
چلچراغ شب تارم بودي
همه شب با دل پر از غم و آه
خجل از معصيت و بار گناه
مي زدم توبه به هر شعله نفس
رو به درگاه تو مي کردم و بس
اينکه سرمست ز صهباي توام
عاشق خلوت شب هاي توام
مي روي اي مه پر قدر و بها
اي صفا بخش دل و ديده ما
اشک ما بدرقه راهت باد
نرود خاطره هايت از ياد
بشود گر ز من اين عمر تمام
مي خورم حسرتت اي ماه صيام
تا شوم بار دگر مهمانت
ز کرم ريزه خور احسانت
محمد مبشري
************************
رسيده عيدصيام ونيامدي آقا
جهان نموده قيام ونيامدي آقا
دمي بياونظرکن ،که دشمنت امروز
شکسته تيغ ونيام ونيامدي آقا
چگونه ازتوبگويم که اين -نفس-گويي
شررگرفت ز خيام ونيامدي آقا
موضوعات مرتبط: عید سعید فطر
برچسبها: اشعار عید فطر مهدی وحیدی